دنیای مجـــــــانی ، دانلود رایــــــــگان ، کسب و کار اینترنتی

مشخصات بلاگ
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

باریـک تَـر از مویِ سَـرت ، گـردن مـا بـود 

آن روز ، کـه مـو هـایِ تـو در باد رَهـا بـود


جَـنـگـی شـده بِـیـن مَـن و مـو هـای بُـلنـدَت

در خانه میانِ مـَن و تـو صُلح و صَفا بود


از عِـشـق چـه تَـصـویـر جَـدیـدی بِـنـویـسـم

چشمانِ تو مربوط به این حاشیه ها بود


لَـبخـند زدی ، قـالـبِ شـِعـرِ من عَـوض شُـد

در شِـعر من اِنگـار ، اَلَـم شَـنـگـه بـه پـا بـود


تـقدیـر مَن این بـوده کـه دَرگـیر تـو باشـم

در فـالِ مـن اِحسـاسِ تـو از غِـیر جُـدا بود


بـِـسـیـار شَـبـیـهـی تـو بـه بَـرنـامـه ی کـودک

آن دُخـتـرکِ مَـزرعـه داری کـه " حَـنـا " بـود


به به خودم که لذت بردم شما رو نمیدونم باید نظر بدید معلوم بشه  سپاسگذارم دوستان

  • مهدی بردیا

نبر آن چای به رقص آمده در سینی را
که بریزی به هم آن مجلس نفرینی را


هر که با دسته گل آمد به سراغت من نیست
کاش باور نکنی هرچه که می بینی را


عطرِ آن شال که گاهی لب جو می شویی
کرده دیوانه تمام دِهِ پایینی را


نیمه ی خالی لیوان توشد قسمت من
هرچه برچشم زدم عینک خوش بینی را


داد البرز غم و تیشه ی فرهاد به من 
آنکه آموخت به تو شیوه ی شیرینی را


پشت یک خنده ی بی حوصله مخفی شده ای 
که نپرسم سبب اینهمه غمگینی را


رو شده دست دلت کوشش بیهوده نکن 
یاد دادند به چشمِ تو خبرچینی را 


دل تو پیش همین شعرِ پریشان گیر است 
نبر آن چای به رقص آمده در سینی را


این شعر نمیدونم شاعرش کیه ولی وقتی شعر خوبی میبینم دوست دارم واسه بقیه ام بخونم حالا اینجا گذاشتم شمام لذت ببریدو بخونید و اگه کسی میدونه شاعرش کیه معرفی کنه  سپاس گذار میشم راستی نظر هم بدید.سپاس




 



  • مهدی بردیا